جملات زیبای کتاب ملت عشق
در این مقاله می خوام در مورد کتاب ملت عشق کمی توضیح بدم و بعد از آن لیستی از جملات زیبای آن را ارائه بدهم. توجه داشته باشید که خواندن این محتوا باعث لو رفتن بخشی از کتاب می شود.
کتاب ملت عشق نوشته الیف شافاک نویسنده زن فرانسوی است. این کتاب در سال 2009 به چاپ رسیده است. این کتاب دو داستان را شامل می شود که مکمل یکدیگر هستند و به خوبی در کنار هم قرار گرفته اند. یکی از داستان در کشور آمریکا و دیگری در قونیه اتفاق می افتد. داستانی که در آمریکا اتفاق می افتد مربوط به سال 2008 می شود و داستانی که در قونیه است مربوط به قرن هفتم است. داستان قرن هفتم مربوط به مولانا می شود. هرچند قسمت کمی از داستان از طرف مولانا نقل می شود. با توجه به حضور شخصیت مولانا در این کتاب، خواندن کتاب برای ایرانی ها بسیار جذاب خواهد بود.

این نکته را نباید فراموش کرد که کتاب ملت عشق تنها یک رومان است. زیرا از نظر تاریخی به رابطه شمس و مولانا اشاره نشده است و در بسیاری از لحظات داستان اشکالات تاریخی به آن وارد است. این نکته است که بسیاری از عزیزانی که کتاب را خواندند دقت نمی کنند و فکر می کنند تمام حوادث آن براساس مستندات تاریخی است. نکته دیگر این است که عشق در کتاب به عنوان یک مفهوم کلی بررسی می شود و عشق به خالق و مخلوق در آن موجود است. به طور مثال 40 قاعده شمس تبریزی در این کتاب آورده شده که در مورد عشق به خداوند است. یک شعر قشنگ در مورد عشق در این کتاب هست که نوشته:
به هیچ متمم و صفتی نیاز ندارد عشق
خود به تنهایی دنیایی است عشق
یا درست در میانش هستی، در آتشش
یا بیرونش هستی، در حسرتش…
قاعده اول از چهل قاعده شمس تبریزی
در این قسمت می خواهم قاعده اول از 40 قاعده شمس تبریزی را نقل کنم. قاعده اول عبارت است از:
کلماتی که برای توصیف پروردگار به کار میبریم، همچون آینهای است که خود را در آن میبینیم. هنگامی که نام خدا را میشنوی ابتدا اگر موجودی ترسناک و شرمآور به ذهنت بیاید، به این معناست که تو نیز بیشتر مواقع در ترس و شرم به سر میبری. اگر هنگامی که نام خدا را میشنوی ابتدا عشق و لطف و مهربانی به یادت بیاید، به این معناست که این صفات در وجود تو نیز فراوان است.
لیست جملات و برش های کتاب ملت عشق
خب تو این قسمت می خوام در مورد جملات زیبای کتاب بگم که می دونم خیلی طرفدار داره. در ادامه می توانید بخش هایی از کتاب که مورد علاقه من بوده را مطالعه کنید. در ضمن کتاب ملت عشق به صورت صوتی در سایت دکه علمی ارائه شده است.
جمله اول:
در این دنیا انسان هایی که بیشتر بدانند، آرام تر و خاموش ترند.

جمله دوم:
سنگی را اگر به رودخانه ای بیندازی، چندان تاثیری ندارد. سطح آب اندکی میشکافد و کمی موج بر میدارد. صدای نامحسوس “تاپ” میآید، اما همین صدا هم در هیاهوی آب و موج هایش گم میشود. همین و بس. اما اگر همان سنگ را به برکه ای بیندازی… تاثیرش بسیار ماندگارتر و عمیقتر است. همان سنگ، همان سنگ کوچک، آبهای راکد را به تلاطم در میآورد. در جایی که سنگ به سطح آب خورده ابتدا حلقه ای پدیدار میشود؛ حلقه جوانه میدهد، جوانه شکوفه میدهد، باز میشود و باز میشود، لایه به لایه. سنگی کوچک در چشم به هم زدنی چهها که نمیکند. در تمام سطح آب پخش میشود و در لحظه ای میبینی که همه جا را فرا گرفته. دایرهها دایرهها را میزایند تا زمانی که آخرین دایره به ساحل بخورد و محو شود.
جمله سوم:
به پایان دوستی ام با وی نزدیک می شدم.
در زمان دوستیمان. زیبایی های کمیابی را با هم شریک شدیم.
چون دو آینه که مدام در حال انعکاس همدیگرند. ما در یکدیگر ابدیت را به تماشا نشستیم.
اما بالاخره روزی فرا می رسد که دایره می چرخد و دوران تمام می شود!
هر زمستانی بهاری و هر بهار. پایانی دارد! در جایی که عشق است. دیر یا زود. جدایی نیز هست.
جمله چهارم:
مهم ترین درسی که از مادربزرگم آموختم این بود:
اگر می خواهی چیزی را نابود کنی.
اگر می خواهی صدمه و آسیبی به چیزی برسانی.
کافی است آن را محدود کنی. کافی است آن را محصور کنی.
آن وقت می بینی که خود به خود خشک می شود. پژمرده می شود و می میرد.
این جمله چهارم من را یاد کتاب هنر رزم انداخت که نوشته سان تزو است. توصیه می کنم این کتاب را هم از دکه علمی دانلود کنید.